سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ

داستان پیامبران(5)

<?php wp_title(); ?>
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ

داستان پیامبران(5)

<?php wp_title(); ?>
33042

داستان پیامبران(5)

«زني‌ كه‌ يوسف‌ در خانه‌اش‌ بود از يوسف‌ كام‌ مي‌خواست‌ .لذا درها را ببست‌و گفت‌:من‌ آماده‌ كام‌ خواستنم‌!يوسف‌ گفت‌:پناه‌ برخداي‌ كه‌ پروردگار من‌ است‌ واوست‌ كه‌ مرا گرامي‌ داشت‌.حقيقتا ستمكاران‌ رستگار نمي‌ شوند.زن‌ بدنبال‌ يوسف‌آمد و او هم‌ اگر به‌ خدا يقين‌ نداشت‌ بدنبال‌ زن‌ مي‌رفت‌.ولي‌ ما اين‌ چنين‌ بدي‌وفحشاء را از او دور مي‌كنيم‌ كه‌ او از بندگان‌ مخلص‌ ما است‌.آندو بطرف‌ در حركت‌كردند(زن‌ بدنبال‌ يوسف‌) و زن‌ پيراهن‌ يوسف‌ را از پشت‌ دريد.ناگاه‌ شوهرش‌ رسيدوزن‌ گفت‌:سزاي‌ كسي‌ كه‌ به‌ زن‌ تو نظر بد كند جز زندان‌ شدن‌ يا شكنجه‌است‌؟يوسف‌ گفت‌:او از من‌ كام‌ مي‌خواست‌.شخصي‌ از فاميلهاي‌ زن‌ گفت‌ اگر لباس‌يوسف‌ از جلو پاره‌ شده‌ باشد زن‌ راستگوست‌ واگر از پشت‌ پاره‌ شده‌ باشد زن‌دروغگو ويوسف‌ راستگوست‌.شوهر زن‌ چون‌ ديد كه‌ پيراهن‌ يوسف‌ از پشت‌ پاره‌شده‌ است‌ به‌ زنش‌ گفت‌:اين‌ از مكر شما زنان‌ است‌ كه‌ مكر شما زنان‌ بزرگ‌ است‌!اي‌يوسف‌!او را ببخش‌.اي‌ زن‌!چون‌ تو خطاكار هستي‌ از گناهت‌ عذرخواهي‌ كن‌!»
«يوسف‌ در زندان‌ كه‌ بود دونفر زنداني‌ نزدش‌ آمدند وگفتند:من‌ در خواب‌ديدم‌ كه‌ انگور مي‌فشارم‌.ديگري‌ گفت‌ كه‌ من‌ ديدم‌ نان‌ بر سر دارم‌ وپرندگان‌ از نان‌مي‌خورند.تعبيرش‌ را بگو كه‌ ما تو را دم‌ خوب‌ ونيكوكاري‌ مي‌دانيم‌.
يوسف‌ گفت‌ قبل‌ از اينكه‌ غذاي‌ شما را بياورند من‌ تعبير آن‌ را از علمي‌ كه‌خدا به‌ من‌ آموخته‌ به‌ شما مي‌گويم‌.من‌ كيش‌ گروهي‌ را كه‌ به‌ خدا ايمان‌ نمي‌آورند ومعاد را قبول‌ ندارند رها كرده‌ام‌ و از دين‌ اجدادم‌ ابراهيم‌ و اسحاق‌ ويعقوب‌ پيروي‌مي‌كنم‌.ما نبايد براي‌ خدا شريك‌ بگيريم‌.اين‌ (ايمان‌ به‌ خداي‌ واحد)از نعمتهاي‌خدا بر ما و مردم‌ است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ شكرگزار نيستند.اي‌ دويار زنداني‌ من‌!آياخدايان‌ پراكنده‌ بهترند يا خداوتد يگانه‌ وقدرتمند؟شما (بت‌ پرستها)اسمهايي‌ كه‌خودتان‌ واجدادتان‌ ساخته‌ايد را مي‌پرستيد در حالي‌ كه‌ خداوند آنها را تأييد نكرده‌است‌.حكم‌ مخصوص‌ خداست‌ كه‌ دستور داده‌ است‌ كه‌ فقط‌ او را بپرستيد.اين‌ دين‌استوار است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ نمي‌دانند.
اي‌ دويار زنداني‌ من‌!يكي‌ از شما ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شود وديگري‌ بر دارآويخته‌ گردد وپرندگان‌ از سر او بخورند.اين‌ حكم‌ در سؤالي‌ كه‌ داشتيد حتمي‌ است‌.
يوسف‌ به‌ آنكه‌ ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شد گفت‌:اسم‌ مرا راپيش‌ اربابت‌ببر!ولي‌ شيطان‌ از ياد او ببرد ويوسف‌ چند سال‌ ديگر در زندان‌ ماند.»
(وقتي‌ شاه‌ خواب‌ ديد وكسي‌ نتوانست‌ تعبير كند)ساقي‌ اربابش‌ نزد يوسف‌آمد و گفت‌!اي‌ يوسف‌ راستگو!تعبير اينكه‌ هفت‌ گاو لاغر،هفت‌ گاو چاق‌ رامي‌خورند و هفت‌ خوشة‌ سبز و هفت‌ خوشه‌ خشك‌ چيست‌؟
يوسف‌ گفت‌:بايد هفت‌ سال‌ پياپي‌ كشت‌ كنيد و مقداري‌ از آن‌ را بعد از دروبخوريد و بقيه‌ را در خوشه‌اش‌ انبار كنيد.سپس‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ بيايد كه‌ از آنچه‌ذخيره‌ شده‌ استفاده‌ مي‌كنند و مقداري‌ براي‌ بذر مي‌گذارند وبعد از آن‌ قحطي‌برطرف‌ مي‌شود.
(پادشاه‌ چون‌ تعبير خواب‌ را شنيد)گفت‌ او را نزد من‌ بياوريد!فرستاده‌ نزديوسف‌ رفت‌ ولي‌ يوسف‌ گفت‌ از شاه‌ درباره‌ زناني‌ كه‌ دستهاي‌ خود را بريدند بپرس‌!كه‌ خدا به‌ مكر آنان‌ دانا است‌.»
چون‌ شاه‌ با يوسف‌ سخن‌ گفت‌ به‌ او گفت‌ كه‌ تو امروز نزد ما داراي‌ مقام‌ارجمندي‌ هستي‌.يوسف‌ گفت‌ مرا خزانه‌ دار نما كه‌ من‌ نگهبان‌ِ دانايي‌ هستم‌.»
«برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ در حالي‌ كه‌ يوسف‌ آنها را شناخت‌ ولي‌ آنهايوسف‌ را نشناختند.پس‌ يوسف‌ بارهاي‌ آنها را راه‌ انداخت‌ وگفت‌:برادري‌ را كه‌ ازپدرتان‌ داريد(بنيامين‌)نزد من‌ بياوريد.آيا نمي‌بينيد كه‌ من‌ پيمانه‌ را تمام‌ مي‌دهم‌ وبهترين‌ ميزبانم‌؟و اگر او را نياوريد من‌ به‌ شما پيمانه‌ نمي‌دهم‌ و نزد من‌ مقامي‌نخواهيد داشت‌.»
«وقتي‌ برادران‌ يوسف‌ نزد پدرشان‌ بازگشتند گفتند:اي‌ پدر!پيمانه‌(خواربار)بما ندادند پس‌ برادرمان‌ را با ما بفرست‌ تا خواربار بگيريم‌ و ما مواظب‌ او خواهيم‌بود!يعقوب‌ گفت‌:آيا به‌ شما اطمينان‌ كنم‌ همانطور كه‌ درباره‌ برادرش‌ به‌ شمااطمينان‌ كردم‌؟پس‌ خدا بهترين‌ نگهبان‌ است‌ واو بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.
وقتي‌ برادران‌ يوسف‌كالاي‌ خود را گشودند،ديدند سرمايه‌ شان‌ در بارهااست‌.گفتند:اي‌ پدر!ديگر چه‌ مي‌خواهيم‌؟اين‌ سرمايه‌ مااست‌ كه‌ به‌ ما پس‌داده‌اند.پس‌ ما دوباره‌ خواربار مي‌آوريم‌ ومواظب‌ برادرمان‌ هم‌ هستيم‌ و بار شتري‌هم‌ اضافه‌ به‌ عنوان‌ سهم‌ اين‌ برادرمان‌ مي‌گيريم‌.
يعقوب‌ گفت‌:هرگز او را با شما نمي‌فرستم‌ مگر اينكه‌ پيماني‌ الهي‌ با خداببنديد كه‌ او را برگردانيد مگر اينكه‌ گرفتار شويد.چون‌ برادران‌ اين‌ پيمان‌ رادادند،يعقوب‌ گفت‌ خدا را بر آنچه‌ مي‌گوئيم‌ شاهد مي‌گيريم‌.
سپس‌ يعقوب‌ گفت‌:اي‌ پسرانم‌!از يك‌ دروازه‌ وارد نشويد و از درهاي‌مختلف‌ وارد شهر شويد ومن‌ شما را در مقابل‌ تقدير الهي‌ هيچ‌ سودي‌ نتوانم‌ داشت‌كه‌ حكم‌ فقط‌ براي‌ خداست‌ و من‌ بر او تكل‌ كرده‌ وبايد متوكلين‌ بر او توكل‌نمايند.»
برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ گفتند:اي‌عزيز مصر!ما وخانواده‌ مان‌ دچار سختي‌شده‌ايم‌ و سرمايه‌ ناچيزي‌ آورده‌ايم‌.به‌ ما پيمانه‌(خواربار)كامل‌ بده‌ و بر ما صدقه‌ببخش‌ كه‌ خدا صدقه‌ دهندگان‌ را پاداش‌ مي‌دهد.
يوسف‌ آيا دانستيد كه‌ در حال‌ ناداني‌ با يوسف‌ وبرادرش‌ چه‌ كرديد؟گفتند:توحقيقتا يوسفي‌!گفت‌: منم‌ يوسف‌ و اين‌ برادرم‌ است‌ كه‌ خدا بر ما منت‌ نهاد كه‌ هركه‌تقوا پيشه‌ كند وصبر نمايد خداوند مزد نيكوكاران‌ را ضايع‌نمي‌كند.گفتند:بخداقسم‌!خدا تو را انتخاب‌ كرد وبر ما برتري‌ داد وبي‌ گمان‌ ما اشتباه‌كرديم‌.يوسف‌ جواب‌ داد كه‌ امروز بر شما سرزنشي‌ نيست‌ .خدا شما را ببخشد كه‌بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.اين‌ پيراهن‌ مرا برده‌ وبر پدر بياندازيد تا بينا شودسپس‌ همگي‌ نزد من‌ آئيد.
چون‌ كاروان‌ (برادران‌ يوسف‌به‌ سمت‌ كنعان‌) رفت‌ ،يعقوب‌ گفت‌:من‌ بوي‌يوسف‌ را حس‌ مي‌كنم‌ اگر مرا كم‌ خرد ندانيد!گفتند بخدا قسم‌ تو هنوز در انديشه‌باطل‌ گذشته‌ هستي‌!اما چون‌ مژده‌ رسان‌ آمد وپيراهن‌ را روي‌ يعقوب‌ انداخت‌ ،اوبينا شد پس‌ گفت‌:به‌ شما نگفتم‌ كه‌ من‌ چيزي‌ از خدا مي‌دانم‌ كه‌ شمانمي‌دانيد؟(برادران‌ يوسف‌)گفتند:اي‌ پدر!برايمان‌ از خدا طلب‌ آمرزش‌ كن‌ كه‌ ماخطاكاريم‌!يعقوب‌ گفت‌:بزودي‌ از خدايم‌ براي‌ شما آمرزش‌ مي‌خواهم‌ كه‌ او بسي‌آمرزنده‌ ومهربان‌ است‌.»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
درباره وب

درباره وب


    به وبلاگ من خوش آمدید. در این وبلاگ با واقیعت دین اسلام اشنا میشوید.نظر یادتون نره.
    پيوندهای روزانه

    پيوندهای روزانه

    برچسب‌ها

    برچسب‌ها

    امکانات وب

    امکانات وب

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 19
    بازدید دیروز : 1
    بازدید هفته : 19
    بازدید ماه : 4413
    بازدید کل : 152292
    تعداد مطالب : 1899
    تعداد نظرات : 72
    تعداد آنلاین : 1


    <-PollName->

    <-PollItems->



      کلیه ی حقوق مادی و معنوی سایت مربوط به خبری-آموزشی بوده و کپی برداری از آن با ذکر منبع بلامانع می باشد.
      قالب طراحی شده توسط: یاس98 و سئو و ترجمه شده توسط: یاس98

      داستان پیامبران(5)

      «زني‌ كه‌ يوسف‌ در خانه‌اش‌ بود از يوسف‌ كام‌ مي‌خواست‌ .لذا درها را ببست‌و گفت‌:من‌ آماده‌ كام‌ خواستنم‌!يوسف‌ گفت‌:پناه‌ برخداي‌ كه‌ پروردگار من‌ است‌ واوست‌ كه‌ مرا گرامي‌ داشت‌.حقيقتا ستمكاران‌ رستگار نمي‌ شوند.زن‌ بدنبال‌ يوسف‌آمد و او هم‌ اگر به‌ خدا يقين‌ نداشت‌ بدنبال‌ زن‌ مي‌رفت‌.ولي‌ ما اين‌ چنين‌ بدي‌وفحشاء را از او دور مي‌كنيم‌ كه‌ او از بندگان‌ مخلص‌ ما است‌.آندو بطرف‌ در حركت‌كردند(زن‌ بدنبال‌ يوسف‌) و زن‌ پيراهن‌ يوسف‌ را از پشت‌ دريد.ناگاه‌ شوهرش‌ رسيدوزن‌ گفت‌:سزاي‌ كسي‌ كه‌ به‌ زن‌ تو نظر بد كند جز زندان‌ شدن‌ يا شكنجه‌است‌؟يوسف‌ گفت‌:او از من‌ كام‌ مي‌خواست‌.شخصي‌ از فاميلهاي‌ زن‌ گفت‌ اگر لباس‌يوسف‌ از جلو پاره‌ شده‌ باشد زن‌ راستگوست‌ واگر از پشت‌ پاره‌ شده‌ باشد زن‌دروغگو ويوسف‌ راستگوست‌.شوهر زن‌ چون‌ ديد كه‌ پيراهن‌ يوسف‌ از پشت‌ پاره‌شده‌ است‌ به‌ زنش‌ گفت‌:اين‌ از مكر شما زنان‌ است‌ كه‌ مكر شما زنان‌ بزرگ‌ است‌!اي‌يوسف‌!او را ببخش‌.اي‌ زن‌!چون‌ تو خطاكار هستي‌ از گناهت‌ عذرخواهي‌ كن‌!»
      «يوسف‌ در زندان‌ كه‌ بود دونفر زنداني‌ نزدش‌ آمدند وگفتند:من‌ در خواب‌ديدم‌ كه‌ انگور مي‌فشارم‌.ديگري‌ گفت‌ كه‌ من‌ ديدم‌ نان‌ بر سر دارم‌ وپرندگان‌ از نان‌مي‌خورند.تعبيرش‌ را بگو كه‌ ما تو را دم‌ خوب‌ ونيكوكاري‌ مي‌دانيم‌.
      يوسف‌ گفت‌ قبل‌ از اينكه‌ غذاي‌ شما را بياورند من‌ تعبير آن‌ را از علمي‌ كه‌خدا به‌ من‌ آموخته‌ به‌ شما مي‌گويم‌.من‌ كيش‌ گروهي‌ را كه‌ به‌ خدا ايمان‌ نمي‌آورند ومعاد را قبول‌ ندارند رها كرده‌ام‌ و از دين‌ اجدادم‌ ابراهيم‌ و اسحاق‌ ويعقوب‌ پيروي‌مي‌كنم‌.ما نبايد براي‌ خدا شريك‌ بگيريم‌.اين‌ (ايمان‌ به‌ خداي‌ واحد)از نعمتهاي‌خدا بر ما و مردم‌ است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ شكرگزار نيستند.اي‌ دويار زنداني‌ من‌!آياخدايان‌ پراكنده‌ بهترند يا خداوتد يگانه‌ وقدرتمند؟شما (بت‌ پرستها)اسمهايي‌ كه‌خودتان‌ واجدادتان‌ ساخته‌ايد را مي‌پرستيد در حالي‌ كه‌ خداوند آنها را تأييد نكرده‌است‌.حكم‌ مخصوص‌ خداست‌ كه‌ دستور داده‌ است‌ كه‌ فقط‌ او را بپرستيد.اين‌ دين‌استوار است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ نمي‌دانند.
      اي‌ دويار زنداني‌ من‌!يكي‌ از شما ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شود وديگري‌ بر دارآويخته‌ گردد وپرندگان‌ از سر او بخورند.اين‌ حكم‌ در سؤالي‌ كه‌ داشتيد حتمي‌ است‌.
      يوسف‌ به‌ آنكه‌ ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شد گفت‌:اسم‌ مرا راپيش‌ اربابت‌ببر!ولي‌ شيطان‌ از ياد او ببرد ويوسف‌ چند سال‌ ديگر در زندان‌ ماند.»
      (وقتي‌ شاه‌ خواب‌ ديد وكسي‌ نتوانست‌ تعبير كند)ساقي‌ اربابش‌ نزد يوسف‌آمد و گفت‌!اي‌ يوسف‌ راستگو!تعبير اينكه‌ هفت‌ گاو لاغر،هفت‌ گاو چاق‌ رامي‌خورند و هفت‌ خوشة‌ سبز و هفت‌ خوشه‌ خشك‌ چيست‌؟
      يوسف‌ گفت‌:بايد هفت‌ سال‌ پياپي‌ كشت‌ كنيد و مقداري‌ از آن‌ را بعد از دروبخوريد و بقيه‌ را در خوشه‌اش‌ انبار كنيد.سپس‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ بيايد كه‌ از آنچه‌ذخيره‌ شده‌ استفاده‌ مي‌كنند و مقداري‌ براي‌ بذر مي‌گذارند وبعد از آن‌ قحطي‌برطرف‌ مي‌شود.
      (پادشاه‌ چون‌ تعبير خواب‌ را شنيد)گفت‌ او را نزد من‌ بياوريد!فرستاده‌ نزديوسف‌ رفت‌ ولي‌ يوسف‌ گفت‌ از شاه‌ درباره‌ زناني‌ كه‌ دستهاي‌ خود را بريدند بپرس‌!كه‌ خدا به‌ مكر آنان‌ دانا است‌.»
      چون‌ شاه‌ با يوسف‌ سخن‌ گفت‌ به‌ او گفت‌ كه‌ تو امروز نزد ما داراي‌ مقام‌ارجمندي‌ هستي‌.يوسف‌ گفت‌ مرا خزانه‌ دار نما كه‌ من‌ نگهبان‌ِ دانايي‌ هستم‌.»
      «برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ در حالي‌ كه‌ يوسف‌ آنها را شناخت‌ ولي‌ آنهايوسف‌ را نشناختند.پس‌ يوسف‌ بارهاي‌ آنها را راه‌ انداخت‌ وگفت‌:برادري‌ را كه‌ ازپدرتان‌ داريد(بنيامين‌)نزد من‌ بياوريد.آيا نمي‌بينيد كه‌ من‌ پيمانه‌ را تمام‌ مي‌دهم‌ وبهترين‌ ميزبانم‌؟و اگر او را نياوريد من‌ به‌ شما پيمانه‌ نمي‌دهم‌ و نزد من‌ مقامي‌نخواهيد داشت‌.»
      «وقتي‌ برادران‌ يوسف‌ نزد پدرشان‌ بازگشتند گفتند:اي‌ پدر!پيمانه‌(خواربار)بما ندادند پس‌ برادرمان‌ را با ما بفرست‌ تا خواربار بگيريم‌ و ما مواظب‌ او خواهيم‌بود!يعقوب‌ گفت‌:آيا به‌ شما اطمينان‌ كنم‌ همانطور كه‌ درباره‌ برادرش‌ به‌ شمااطمينان‌ كردم‌؟پس‌ خدا بهترين‌ نگهبان‌ است‌ واو بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.
      وقتي‌ برادران‌ يوسف‌كالاي‌ خود را گشودند،ديدند سرمايه‌ شان‌ در بارهااست‌.گفتند:اي‌ پدر!ديگر چه‌ مي‌خواهيم‌؟اين‌ سرمايه‌ مااست‌ كه‌ به‌ ما پس‌داده‌اند.پس‌ ما دوباره‌ خواربار مي‌آوريم‌ ومواظب‌ برادرمان‌ هم‌ هستيم‌ و بار شتري‌هم‌ اضافه‌ به‌ عنوان‌ سهم‌ اين‌ برادرمان‌ مي‌گيريم‌.
      يعقوب‌ گفت‌:هرگز او را با شما نمي‌فرستم‌ مگر اينكه‌ پيماني‌ الهي‌ با خداببنديد كه‌ او را برگردانيد مگر اينكه‌ گرفتار شويد.چون‌ برادران‌ اين‌ پيمان‌ رادادند،يعقوب‌ گفت‌ خدا را بر آنچه‌ مي‌گوئيم‌ شاهد مي‌گيريم‌.
      سپس‌ يعقوب‌ گفت‌:اي‌ پسرانم‌!از يك‌ دروازه‌ وارد نشويد و از درهاي‌مختلف‌ وارد شهر شويد ومن‌ شما را در مقابل‌ تقدير الهي‌ هيچ‌ سودي‌ نتوانم‌ داشت‌كه‌ حكم‌ فقط‌ براي‌ خداست‌ و من‌ بر او تكل‌ كرده‌ وبايد متوكلين‌ بر او توكل‌نمايند.»
      برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ گفتند:اي‌عزيز مصر!ما وخانواده‌ مان‌ دچار سختي‌شده‌ايم‌ و سرمايه‌ ناچيزي‌ آورده‌ايم‌.به‌ ما پيمانه‌(خواربار)كامل‌ بده‌ و بر ما صدقه‌ببخش‌ كه‌ خدا صدقه‌ دهندگان‌ را پاداش‌ مي‌دهد.
      يوسف‌ آيا دانستيد كه‌ در حال‌ ناداني‌ با يوسف‌ وبرادرش‌ چه‌ كرديد؟گفتند:توحقيقتا يوسفي‌!گفت‌: منم‌ يوسف‌ و اين‌ برادرم‌ است‌ كه‌ خدا بر ما منت‌ نهاد كه‌ هركه‌تقوا پيشه‌ كند وصبر نمايد خداوند مزد نيكوكاران‌ را ضايع‌نمي‌كند.گفتند:بخداقسم‌!خدا تو را انتخاب‌ كرد وبر ما برتري‌ داد وبي‌ گمان‌ ما اشتباه‌كرديم‌.يوسف‌ جواب‌ داد كه‌ امروز بر شما سرزنشي‌ نيست‌ .خدا شما را ببخشد كه‌بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.اين‌ پيراهن‌ مرا برده‌ وبر پدر بياندازيد تا بينا شودسپس‌ همگي‌ نزد من‌ آئيد.
      چون‌ كاروان‌ (برادران‌ يوسف‌به‌ سمت‌ كنعان‌) رفت‌ ،يعقوب‌ گفت‌:من‌ بوي‌يوسف‌ را حس‌ مي‌كنم‌ اگر مرا كم‌ خرد ندانيد!گفتند بخدا قسم‌ تو هنوز در انديشه‌باطل‌ گذشته‌ هستي‌!اما چون‌ مژده‌ رسان‌ آمد وپيراهن‌ را روي‌ يعقوب‌ انداخت‌ ،اوبينا شد پس‌ گفت‌:به‌ شما نگفتم‌ كه‌ من‌ چيزي‌ از خدا مي‌دانم‌ كه‌ شمانمي‌دانيد؟(برادران‌ يوسف‌)گفتند:اي‌ پدر!برايمان‌ از خدا طلب‌ آمرزش‌ كن‌ كه‌ ماخطاكاريم‌!يعقوب‌ گفت‌:بزودي‌ از خدايم‌ براي‌ شما آمرزش‌ مي‌خواهم‌ كه‌ او بسي‌آمرزنده‌ ومهربان‌ است‌.»


      نظرات شما عزیزان:

      نام :
      آدرس ایمیل:
      وب سایت/بلاگ :
      متن پیام:
      :) :( ;) :D
      ;)) :X :? :P
      :* =(( :O };-
      :B /:) =DD :S
      -) :-(( :-| :-))
      نظر خصوصی

       کد را وارد نمایید:

       

       

       

      عکس شما

      آپلود عکس دلخواه:







      برچسب‌ها:
      درباره وب

      درباره وب


        به وبلاگ من خوش آمدید. در این وبلاگ با واقیعت دین اسلام اشنا میشوید.نظر یادتون نره.
        پيوندهای روزانه

        پيوندهای روزانه

        برچسب‌ها

        برچسب‌ها

        امکانات وب

        امکانات وب

        آمار وب سایت:  

        بازدید امروز : 19
        بازدید دیروز : 1
        بازدید هفته : 19
        بازدید ماه : 4413
        بازدید کل : 152292
        تعداد مطالب : 1899
        تعداد نظرات : 72
        تعداد آنلاین : 1


        <-PollName->

        <-PollItems->



          کلیه ی حقوق مادی و معنوی سایت مربوط به خبری-آموزشی بوده و کپی برداری از آن با ذکر منبع بلامانع می باشد.
          قالب طراحی شده توسط: یاس98 و سئو و ترجمه شده توسط: یاس98